خدایا وقتی به بزرگی تو فکر میکنم بزرگی آرزوهایم رو از یادم میبرم و با دلی پر از امید از تو میخونم و با قطره های اشکم تو رو صدا میزنم الهی الهی الهی خدایا کمکم کن که اگر چیزی رو شکستم دل نباشه
۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه
۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه
۱۳۸۸ تیر ۲, سهشنبه
ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)
دختر فکر بکر من، غنچه لب چو واکند
از نمکين کلام خود حق نمک ادا کند
طوطي طبع شوخ من گر که شکرشکن شود
کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند
بلبل نطق من ز يک نغمهي عاشقانهاي
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند
خامهي مشکساي من گر بنگارد اين رقم
صفحهي روزگار را مملکت ختا کند
مطرب اگر بدين نمط ساز طرب کند گهي
دايرهي وجود را جنت دلگشا کند
منطق من هماره بندد چو نطاق نطق را
منطقهي حروف را منطقةالسما کند
شمع فلک بسوزد از آتش غيرت و حسد
شاهد معني من ار جلوهي دلربا کند
نظم برد بدين نسق از دم عيسوي سبق
خاصه دمي که از مسيحانفسي ثنا کند
وهم به اوج قدس ناموس اله کي رسد؟
فهم که نعت بانوي خلوت کبريا کند؟
ناطقهي مرا مگر روح قُدُس کند مدد
تا که ثناي حضرت سيدةالنسا کند
فيض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدأ و منتها کند
صورت شاهد ازل، معني حسن لميزل
وهم چگونه وصف آيينهي حقنما کند؟
مطلع نور ايزدي، مبدأ فيض سرمدي
جلوهي او حکايت از خاتم انبيا کند
بسملهي صحيفهي فضل و کمال معرفت
بلکه گهي تجلي از نقطهي تحت «با» کند
دايرهي شهود را نقطهي ملتقي بود
بلکه سزد که دعوي «لو کشف الغطا» کند
حامل سرّ مستسر، حافظ غيب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسوي کند
عين معارف و حکم، بحر مکارم و کرم
گاه سخا محيط را قطرهي بيبها کند
ليلهي قدر اوليا، نور نهار اصفيا
صبح، جمال او طلوع از افق علا کند
بضعهي سيد بشر، ام ائمهي غرر
کيست جز او که همسري با شه لافتي کند؟
وحي نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب
قصهاي از مروتش سورهي «هل اتي» کند
دامن کبرياي او دسترس خيال، ني
پايهي قدر او بسي پايه به زير پا کند
لوح قدر به دست او، کلک قضا به شست او
تا که مشيت الهيه چه اقتضا کند
در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان
در نشئات «کن فکان» حکم «بما تشا» کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سرّ قدم حديث از آن ستر و از آن حيا کند
نفخهي قدس بوي او، جذبهي انس خوي او
منطق او خبر ز «لاينطق عن هوي» کند
قبلهي خلق روي او، کعبهي عشق کوي او
چشم اميد سوي او، تا به که اعتنا کند
بهر کنيزياش بود زهره کمينه مشتري
چشمهي خور شود اگر چشم سوي سها کند
«مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو
زآنکه مس وجود را فضهي او طلا کند
سروده : آیت الله حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی
از نمکين کلام خود حق نمک ادا کند
طوطي طبع شوخ من گر که شکرشکن شود
کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند
بلبل نطق من ز يک نغمهي عاشقانهاي
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند
خامهي مشکساي من گر بنگارد اين رقم
صفحهي روزگار را مملکت ختا کند
مطرب اگر بدين نمط ساز طرب کند گهي
دايرهي وجود را جنت دلگشا کند
منطق من هماره بندد چو نطاق نطق را
منطقهي حروف را منطقةالسما کند
شمع فلک بسوزد از آتش غيرت و حسد
شاهد معني من ار جلوهي دلربا کند
نظم برد بدين نسق از دم عيسوي سبق
خاصه دمي که از مسيحانفسي ثنا کند
وهم به اوج قدس ناموس اله کي رسد؟
فهم که نعت بانوي خلوت کبريا کند؟
ناطقهي مرا مگر روح قُدُس کند مدد
تا که ثناي حضرت سيدةالنسا کند
فيض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدأ و منتها کند
صورت شاهد ازل، معني حسن لميزل
وهم چگونه وصف آيينهي حقنما کند؟
مطلع نور ايزدي، مبدأ فيض سرمدي
جلوهي او حکايت از خاتم انبيا کند
بسملهي صحيفهي فضل و کمال معرفت
بلکه گهي تجلي از نقطهي تحت «با» کند
دايرهي شهود را نقطهي ملتقي بود
بلکه سزد که دعوي «لو کشف الغطا» کند
حامل سرّ مستسر، حافظ غيب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسوي کند
عين معارف و حکم، بحر مکارم و کرم
گاه سخا محيط را قطرهي بيبها کند
ليلهي قدر اوليا، نور نهار اصفيا
صبح، جمال او طلوع از افق علا کند
بضعهي سيد بشر، ام ائمهي غرر
کيست جز او که همسري با شه لافتي کند؟
وحي نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب
قصهاي از مروتش سورهي «هل اتي» کند
دامن کبرياي او دسترس خيال، ني
پايهي قدر او بسي پايه به زير پا کند
لوح قدر به دست او، کلک قضا به شست او
تا که مشيت الهيه چه اقتضا کند
در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان
در نشئات «کن فکان» حکم «بما تشا» کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سرّ قدم حديث از آن ستر و از آن حيا کند
نفخهي قدس بوي او، جذبهي انس خوي او
منطق او خبر ز «لاينطق عن هوي» کند
قبلهي خلق روي او، کعبهي عشق کوي او
چشم اميد سوي او، تا به که اعتنا کند
بهر کنيزياش بود زهره کمينه مشتري
چشمهي خور شود اگر چشم سوي سها کند
«مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو
زآنکه مس وجود را فضهي او طلا کند
سروده : آیت الله حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی
۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه
سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی
۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه
Prophet Muhammad`s Precepts
A white has no superiority over black nor a black has any superiority over white except by piety and good action
Even as the fingers of the two hands are equal, so are human beings equal to one another. No one has any right, nor any preference to claim over another
Do not consider any act of kindness insignificant, even meeting your brother with a cheerful face
The strong man is not the good wrestler; the strong man is only the one who controls himself when he is angry
A man's true wealth here after is the good he does in this world to his fellow man
The ink of the scholar is more sacred than the blood of the martyr
One hour's meditation on the work of the Creator is better than seventy years of prayer
Do you love your creator? Love your fellow-beings first
Shall I not inform you of a better act than fasting, alms, and prayers? Making peace between one another: enmity and malice tear up heavenly rewards by the roots
۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یاتنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد!چه جای نگرانی ست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن اتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
اشتراک در:
پستها (Atom)